به نظر میرسد علت این همهگیریِ افسردگی حتی در تمامی ملل ثروتمند جهان، اتکای مفرط به میانبُرهایی جهت رسیدن به لذت است. میانبرهایی از قبیل رادیو، تلویزیون، دارو، خرید، رابطهی جنسی بدون عشق و …
من هماکنون که این جمله را مینویسم در حال خوردن نان شیرینی تخممرغی برشته با مربای زغال اخته هستم. من خودم نان را نپختم و کره را خودم تهیه نکردم و زغال اختهها را نچیدهام. صبحانه برای من یک میانبُر است و به هیچ مهارت و تقریبا تلاشی نیاز ندارد. اگر تمام زندگی من از این گونه لذتها تشکیل میشد و هیچگاه نیازی به استفاده از قابلیتهایم پیش نمیآمد و هیچوقت با چالشی مواجه نمیشدم، صد درصد این زندگی مرا مهیای افسردگی عمیق و سنگینی میکرد.
یکی از اساتید من جولیان جیمز یک مارمولک عجیب و غریب را بهعنوان یک حیوان دستآموز در آزمایشگاهی نگهداری میکند. در چند هفتهی نخست او نمیتوانست مارمولک را به خوردن چیزی وادارد. تمام راهها را امتحان کرد اما حیوان بیچاره داشت در مقابل چشمان او از گرسنگی تلف میشد. جولیان برای او انبه و کاهو میگذاشت ولی او نمیخورد. سپس گوشت خوکی را که از سوپر مارکت خریده بود جلوی مارمولک میگذاشت یا مگسها را شکار میکرد و جلوی او میگذاشت، حتی غذای چینی و حشرات دیگر و عصارهی میوهها را نیز امتحان کرد اما مارمولک همه را رد میکرد و هیچ پاسخی نمیداد. تا اینکه یک روز برای او ساندویچ ژامبونی آورد و مثل همیشه مارمولک علاقهای به خوردن آن نشان نداد. جولیان هم به سراغ کار خود رفت. او مجلهای برداشت و سرگرم خواندن شد و کمی بعد مجله را روی ساندویچ ژامبون پرت کرد. مارمولک نگاهی به این موقعیت انداخت، به آرامی روی زمین خزید و روی مجله پرید و آنرا پاره کرد و سپس با ولع به خوردن ساندویچ پرداخت.
مارمولکها چنین تکامل پیدا کرده اند که قبل از خوردن کمین کنند، حمله کنند و بدرند. بهنظر میرسد شکار یکی از قابلیتهای مارمولک است که باید بهکار گرفته شود و بهکار انداختن این قابلیت برای مارمولک چنان حیاتی است که اشتهای او بدون این کار بیدار نمیشود. برای مارمولک هیچ راه میانبُری به سمت شادی وجود ندارد.
مغز یک انسان که طی صدها میلیون سال به وسیلهی انتخاب طبیعی شکل گرفته است، بسیار پیچیدهتر از یک مارمولک آمازون است. قصهی مارمولک ما همان داستان انسانهای زیادی است که در اوج ثروت و رفاه افسرده شده و از فرط گرسنگی معنوی در معرض فنا قرار میگیرند و یا بسیاری از زنان خانهدار که چون چالش و مبارزهای در پیش رو ندارند در چاه افسردگی گرفتار میشوند. چالش و مبارزه به جهت خودشکوفایی برای انسان یک نیاز اساسی است.
با توجه به تحقیق ذکر شده که برگرفته از کتاب «شادمانی درونی» نوشتهی مارتین سلیگمن است، با کمی دقت و ظرافتِ دید میتوان مثالهای زیادی در زندگی روزمره پیدا کرد که با این مطلب، فضای مشترک داشته باشد. تا به حال دقت کردهاید که اگر یخچال شما پر از غذاهای گوناگون و مصرفنشده باشد در آن خانه اشتهای سالم و انگیزهی طبیعی برای خوردن کم میشود؟ و یا اگر در کمد لباس، انباشتگی باشد نتیجهی آن بیسلیقگی و بد لباسی خواهد شد؟ به همین روال اگر در محل زندگی نیز انباشتگی مبل و اثاث و اشیای گوناگون و بلااستفاده باشد برخلاف انتظار که باید سبب رفاه و راحتی بیشتر شود تنها کسالت، سنگینی ذهن و بیتفاوتی ایجاد میکند.
به همین ترتیب به آسانی میتوانیم دریابیم که اگر خود را بیمحابا و افراطی در معرض جملات قصار و نکتههای آموزنده، اخلاقی، خودسازی، عرفانی و … قرار دهیم و از طریق شبکههای اجتماعی مثل تلگرام و … بدون بهکار گیری هوش و خرد برای کسانی که میشناسیم ارسال کنیم، خود و شاید دیگران را فقط بمبارانِ اطلاعات و فضیلت خواهیم کرد. در این میان فرض بر اینکه دارای هوش و حافظهی بسیار قوی باشیم در نهایت فقط تبدیل به دانشنامه یا آرشیو کاملی از گزینهها و فضیلتهای علمی و معنوی خواهیم شد. واقعیت این است که بیش از نود درصد چنین کسانی حتی یک یا دو پیام از دهها پیامی که مثلا امروز صبح یا دیروز فرستادند در خاطرشان نمیماند. یعنی آنها فقط چشمهایشان را بهکار میگیرند و دائم میفرستند.
در گذشتهی دور افراد پوینده برای یادگیری درسهای زندگی زحمت بسیار میکشیدند. آنها روزها و ماهها در سفر بودند، به شهرها و اماکن خیلی دور سفر میکردند. دشواری راه، گرسنگی و شاید بیماری را تحمل میکردند تا افراد خردمند را با سختی زیاد ملاقات کنند. در نهایت با چند جمله که چکیدهی آموزههای آنها بود به وطن باز میگشتند و محتوای عملی و کاربردی تعالیمشان را در عرصهی زندگی، تجربه و عمل میکردند. از حاصل این تجربیات، درکها و درسهای دیگر بهوجود میآمد و صدها و هزاران نفر دیگر نیز بهرهمند میشدند.
امروز ما در عصر تکنولوژی اطلاعات (IT) قرار گرفتهایم. از فراوانی و انباشتگی دانستنیها اگر درست استفاده نشود، میتواند دیواری ضخیم بین دنیای دانش و اطلاعات با واقعیت و عمل و به کار بستن آنها بهوجود آید. اگر هر زمان احتیاج خود را حس میکنیم، خودمان برای تحقیق و جمعآوری دانش اقدام کنیم و با تلاش بهدست آوریم و بهکار بریم، خود را در مسیر درست قرار میدهیم.
یادگیری و آموزش درسهای زندگی شبیه تغذیه است. در این فرایند غریزی ما ابتدا احساس «گرسنگی» میکنیم، آنگاه غذا را با اشتها و انگیزه «میخوریم»، غذا را در دهان خوب «میجویم»، پس از آن غذا با بزاق مخلوط شده و تبدیل به شیرهی محلولی میشود و با عمل «بلع» آنرا وارد معده میکنیم. از اینجا دیگر از ارادهی ما خارج میشود؛ غذا در معده توسط آنزیمهای گوارشی «هضم» و پس از ورود به روده «جذبِ» جریان خون میشود، مقداری از آن جزئی از بدن شده و مقداری دیگر تبدیل به انرژی و مصرف روزانه میشود. مازاد یا تفالهی آن هم از رودهی بزرگ «دفع» میشود.
هفت مرحلهی یاد شده در آموزش و یادگیری نیز وجود دارد، بدین معنی که همانطور که در روند تغذیه هفت مرحله یا عامل کلیدی وجود دارد : احساس گرسنگی، ورود غذا به دهان، جویدن، بلع، هضم، جذب و دفع، در فرایند دانش و یادگیریِ درسهای زندگی و خودسازی نیز هفت مرحلهی یاد شده وجود دارد، بدین معنی که ابتدا باید احساس احتیاج یا گرسنگیِ فرهنگی بهوجود آید، آنگاه موضوعِ یادگیری یا غذای فرهنگی از راه ورودیِ حواس یا دهانِ ذهن وارد سیستم شود. پس از آغشته شدن با بزاقِ شعور و انتخاب و پذیرشِ آن، وارد مریِ ادراک میشود. از این مرحله به بعد دیگر همه چیز ناخودآگاه و بدون دخالت اراده انجام میشود. مطالبِ وارد شده در معدهی ادراک در معرض آنزیمهای تجربه و اکتسابهای گذشته قرار میگیرد و درست مانند غذا نیازمند به زمان است تا اطلاعاتِ وارد شده هضم و جذب شود. پس از مدتی بسته به جنس و مقدار غذای دریافتشده، بخش مورد احتیاج آن از راه خُمُلهای رودهی ضمیر نیمهآگاه جذب میشود و پس از آن درست مانند رودهی بزرگ که فضولات را از مخرج به بیرون میراند، مطالب هضم نشده و مازاد بر احتیاج نیز از راهها و خروجیهای خاص خود به بیرون رانده و دفع میشود.
گاهی یک عمل ِهضمِ فرهنگی به هفتهها و ماهها زمان نیاز دارد تا جذبِ لایههای عمیق ضمیر ناخودآگاه شده و سرانجام به عمل و عادت تبدیل شود و همانطور که اگر غذای هضم نشده هنوز در معده وجود داشته باشد و ما غذای اضافه بخوریم دچار سوءهاضمه میشویم، در مورد دریافت اطلاعات بیش از اندازه نیز ادراک و ضمیر باطن ما واکنشهای سوءهاضمهی خود را بهصورت بیتفاوتی، گیجی، عدم حضور و تمرکز و گاهی بیحوصلگی و … نشان میدهد.
ممکن است خود شما یا افرادی در پیرامونتان همه روزه زمان زیادی از وقت خود را به خواندنِ با عجله و سطحی و ارسال صدها پیام در شبکههای اجتماعی بگذرانید. این پیامها اغلب شامل جملههای قصار، اطلاعات روانشناسی، بهداشتی و خودسازی و … است که در بسیاری موارد منبع و نویسندهی آنها مشخص نیست. شاید اگر فقط یکی از آن پیامها واقعا به مرحلهی عمل درآید، سطح زندگی ما تا حد نوابغ و عرفا ترقی کند! ولی متاسفانه افراد ناآگاهانه خود را در معرض این طوفانِ اطلاعات و فرهنگهای درک نشده و هضم نشده قرار میدهند و واقعا نمیدانند که با این کار چه بلایی بر سر دستگاه گوارش و معدهی ذهن و ادراک خود میآورند.
این مطلب با مثال مارمولک از کتاب شادمانی درونی آغاز شد و به این نتیجه رسیدیم که فراوانی، رفاه و انباشتگی در هر زمینهای و عدم استفادهی صحیح از آن، باعث کاهش انگیزه و افزایش رخوت و افسردگی میشود و این روند ما را از طبیعت خودمان دور میکند. در دنیای شبکههای اجتماعی هم وقتی خود را بیمهابا در معرض اطلاعات و پیامهای اخلاقی، عرفانی، خودشناسی، بهداشتی و … قرار میدهیم و این کار تنها بُعد سرگرمی و چرخ زدن در دنیای مجازی پیدا میکند، نه تنها فایدهای نمیبریم بلکه آنها فقط تبدیل به شعار شده و حتی دچار سوءهاضمهی ذهنی میشویم. همچنین به مراحل هفتگانهی خوردن تا هضم غذا در بدن فیزیکی اشاره شد و شباهتهای آن با ذهن انسان و مراحل آموزش و یادگیری مورد بررسی قرار گرفت.
از بیان این واقعیتها به این حقیقت میرسیم برای اینکه دانشِ فراگرفته شده جزئی از وجود ما شود، مقدمه و مؤخرهای دارد که هر چند رعایت آن در دنیای ماشینیِ امروز نشدنی به نظر میرسد ولی با کمی حساسیت میبینیم نزد پژوهندگان و پویندگان این مسیرِ بیانتها به آسانی رعایت میشود.
وقتی ما خود را بهطور افراطی در معرض این اطلاعات و فرهنگها قرار میدهیم، کمیت جای کیفیت را میگیرد و در این فضای مسموم، کاربردیترین و آموزندهترین درسهای خودسازی، عرفانی، اخلاقی، بهداشتی و بهطور کلی زندگی، نه تنها بیروح و بیاثر میشود بلکه سنگینی خاصی که ناشی از عمل نکردن است، بهوجود میآید و احساس ملامت و سرزنش کردن را نیز ایجاد میکند.
چند جمله، ضربالمثل و گزیدهی ادبی در این ارتباط:
– دریافت و ارسال پیامهای آموزنده و خودسازی و … اگر به صورت عادت و اعتیاد در آید تبدیل به شعار شده و بُعدِ عملیِ آن ناپدید میشود.
– کفران نعمتِ فرهنگی یعنی: آرشیو و انباشته کردن دانشها در ذهن و استفاده نکردن و به کار نگرفتن آنها.
– آشپزهای حرفهای میگویند در صورتی غذا نوش جانشان میشود که خارج از آشپزخانه خورده شود. (یعنی جایی که فراوانی خوراکی است، لذت غذا تجربه نمیشود.)
– کوزه گر از کوزه شکسته آب میخورد
– سگ سیر قلیه ترش
– دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بیفایده کردند: یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد. (گلستان سعدی)
– دو صد گفته چو نیم کردار نیست …
نوشته: مسعود مهدویپور
اردیبهشت 95